دانش، بنیاد هر خیر و نادانی، ریشه هر شرّی است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :3
کل بازدید :35400
تعداد کل یاداشته ها : 41
103/2/29
7:54 ص

از الاغ درس  بگیریم

* کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز
اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،
کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند  چاه را با خاک  پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد.
مردم با سطل روی سر الاغ هر بار خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را می تکاند وزیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
 

 

ادامه مطلب...

91/1/2::: 8:52 ع
نظر()
  
  

بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم

بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود
نگوییم : گرفتارم

بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
نگوییم : دروغ نگو

بگوییم : خدا سلامتی بده
نگوییم : خدا بد نده

بگوییم : هدیه برای شما
نگوییم : قابل ندارد

بگوییم : با تجربه شده
نگوییم : شکست خورده

بگوییم: قشنگ نیست
نگوییم : زشت است

بگوییم: خوب هستم
نگوییم: بد نیست

بگوییم : مناسب من نیست
نگوییم : به درد من نمی خورد

بگوییم : با این کار چه لذتی می بری؟
نگوییم : چرا اذیت می کنی؟

بگوییم : شاد و پر انرژی باشید
نگوییم : خسته نباشید

بگوییم: من
نگوییم: اینجانب

بگوییم: دوست ندارم
نگوییم: متنفرم

بگوییم: آسان نیست
نگوییم: دشوار است

بگوییم : بفرمایید
نگوییم : در خدمت هستم

بگوییم : خیلی راحت نبود
نگوییم : جانم به لبم رسید

بگوییم : مسئله را خودم حل می کنم
نگوییم : مسئله ربطی به تو ندارد


تلاش کنید

تلاش کنید همان گونه باشید که می گویید.

ادامه مطلب...

90/2/30::: 10:34 ص
نظر()
  
  

 

دل بستن مثل یه قصه است

با یکی بود شروع میشه

با یکی نبود تموم!


90/2/3::: 10:56 ع
نظر()
  
  

خداوند متعال چنین فرموده (من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمى از آن براى من ، و نیمى از آن براى بنده من است ، و بنده من حق دارد هر چه را مى خواهد از من بخواهد: هنگامى که بنده مى گوید بسم الله الرحمن الرحیم خداوند بزرگ مى فرماید بنده ام بنام من آغاز کرد، و بر من است که کارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم ، و هنگامى که (الحمد لله رب العالمین ) خداوند بزرگ مى گوید بنده ام مرا حمد و ستایش کرد، و دانست نعمتهائى را که دارد از ناحیه من است ، و بلاها را نیز من از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنیاى او مى افزایم ، و بلاهاى آن جهان را نیز از او دفع مى کنم همانگونه که بلاهاى دنیا را دفع کردم .

ادامه مطلب...

  
  

چرا از مرگ می ترسید ؟;

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟


90/2/3::: 10:38 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9      >