دیروز شیطان را دیدم...در حوالی میدان فریب..
بساطش را جمع کرده بود و نیرنگ می فروخت!
مردم دورش جمع شده بودند هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند.
توی بساطش همه چیز بود غرور و حرص...دروغ و خیانت...جاه طلبی و سو ظن و...
هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد!
بعضی ها تکه ایی از قلبشان را...
بعضی پاره ایی از روحشان و بعضی ایمانشان را...
بعضی آزادگیشان و بعضی عفت و عفافشان را
شیطان می خندید و تخفیف میداد!!!